سالگرد شهادت دکتر مصطفی چمران ‌۳۱ خــرداد مــاه

مصطفـی گفت :

 

من فـردا شهیـد می‌شـوم !


خیـال کـردم شوخـی می‌کنـد.


گفتم: مگـر شهـادت دست شماسـت ؟


گفت: نـه، من از خـدا خواستـم


و می‌دانم خـدا به خواست من جـواب می‌دهد؛


ولی من می‌خواهـم شمـا رضایـت بدهیـد.


نگاهش کـردم و گفتـم :


«یعنـی فـردا که بـروی دیـگر تـو را نمی‌بینـم؟»


مصطفـی گفـت: «نــه».


در صورتش دقیـق شدم چشمهایم را بستم


و گفتم : باید یـاد بگیـرم، تمریـن کنـم


چطور صورتـت را با چشـم بستـه ببینـم !


من، نمی‌دانستـم چطـور شـد که رضایــت دادم.


مصطفـی که رفت، من برگشتـم داخـل،


مصطفی هرگـز شوخـی نمی‌کـرد،


یقیـن کـردم که مصطفـی امروز اگـر بـرود،


دیـگر برنمی‌گـردد.


دويـدم و کُلت کوچـکم را برداشتـم !


نیتـم ایـن بـود که مصطفی را بزنـم، بزنـم به پایـش تـا نـرود.


اما دیـگر مصطفی رفتـه بـود و من نمی‌دانستـم چکار کنـم.


نزدیـک ظهـر، تلفن زنـگ زد و گفتنـد:


دکتـر زخمـی شــده.


بعد بچـه‌ها آمدنـد که ما را به بیمارستـان ببرنـد.


وارد حیـاط که شدیـم، من به سمت سردخانــه دور زدم.


خودم می‌دانستم مصطفـی شهیــد شـده


و در سردخانـه است؛ زخمـی نیست.


به سردخانـه رفتم و یادم هست

 

آن لحظه که جسـدش را دیـدم، گفتــم:


«اللهم تقبل منا هذا القربان»


وقتی دیـدم مصطفی در سردخانـه خوابیده


و آرامش کامـل داشت، احساس کـردم


که پس از آن همه سختـی، دارد استـراحت می‌کنـد.

راوی : همسر شهید چمران

#سالگرد شهادت دکتر مصطفی چمران
‌۳۱ خــرداد مــاه

 

[ دو شنبه 31 خرداد 1395 ] [ 12:22 ] [ محب اهل بیت (ع) ] [ بازدید : 1796 ] [ نظرات () ]
آخرین مطالب
بهشت (1394/10/11 )
خدا ♥♥♥ (1394/10/11 )
صفحات وب